شورِ علم در سرم غوغا کرده بود،ودلم هوای اوجِ دنیا به هر جایِ شهر،حرفی زِ کنکور بود،رویای همه،گذر ز این سدِ بی عبور بود شب و روزم شده بود نکته وت ست،و پدرآ ن بیچاره که می داد پولش به نقد و قسط، آزمون آمد و گذشت به سرعت باد،در این بین عده ای غمگین وعده ای شاد
به خانه شدم.پدر خوشحال و مادر زِ من راضی و خواهری که خندید و گفت؛تو مایه فخر من باشی عاقبت گذشتم زِاین سدِ عظیم و رسید بوی دانشگاه،؛آن عِطِر خوشتر از هر نسیم خیره به اطراف خویش،آه که چه شیرین بود ، تعبیر شد آن رویا،آنکه زِ عهد دیرین بود گردش دهربر مراد دلم می گشت پیوسته غنچه خنده بر لبم نقش می بست.
صد حیف که زود رسید سال اول به آخر.روزگار است،بی صبر و بی قرار،که بر اسب تیز پای زمان است سوار از کلاس میگفتم،مدتی گذشت و روزها همه عادی شد،غم آن همه زحمت آمد و جای این شادی شد نه،اینجا کعبه آمال نبود،خبری ز رشد روح و نیز کمال نبود.نه مبا حثه،نه تلاش و یک رقابت مانده بودم به کجا برم من این شکایت،عده ای در پیِشیطنت های دبیرستان،واستادی که می گفت؛ ز محتوای سرد وبی روح کتابهای یخ تر از برفِ زمستان،چندی دگر فکر وذکرشان نمره بود شب و روزشان کزِ کردن به کنج هر هجره (=اتاق خوابگاه) بود .علم بد نیست لیکن در عجبم که چطور در این عصر ارتباطات،جدایی آمد بین همه ،این بد ترینِ عادت.ایام درس می گذشت مثل برق و باد ،روز هایی که نکردیم زِ یکدیگر هیچ یاد.وچون دبیرستان ،بحث داغ هر کلاس، نمره بود،معرفت جای گم شده و باز هم بین همه ،نمره ،شهره بود .نمی دانم ،فوق یا دکترا دیر یا زود می رسد لحظه های امروز آیا، به فردا می کشد(کیست حال را دریابد).دوستی می گفت : رسد روزی که مانیز زِ این مکان کوچ کنیم ،با مدرک وبی کاره ،به کنجی گل یا پوچ کنیم ، آنچه می ماند- تنها- یادی از هم بردن است،که نمره مدرک ،به هر خانه ای ،در حال ِ خاک خوردن است. بگذریم زِ دانشگاه دل مبند که زِ علم هیچ خبر نشود،بنگر که عمرت به ناگه هدر نشود. تاخود نخواهی ای عزیز !سیه شبِ جهل ،گذر نکرد و باز سحر نشود.