???? ?????? ???? ?????? ???? ???? ????(?) ???
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هادی صالحین
درباره ما
جستجو

کارنامه عملیات
جنگ دفاع مقدس
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی


1) چرا حضرت علی علیه السلام در آن صحنه(زدن فاطمة الزهرا ) هیچ واکنشی از خود نشان نداد ؟
حضرت امیر علیه السلام در ماجرای جانسوز حمله عمر به حضرت زهرا سلام الله علیها از خود واکنش نشان داده است ؛ ظاهرا این شبهه گران دروغگو حتی کتب خودشان را هم مطالعه نکرده اند که گرفتار این اشتباه فاحش شده اند, ما برای نمونه به دو مورد از منابعی که این واقعه را ذکر کرده اند(از اهل سنت و شیعه) اشاره می کنیم:آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نویسد: أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته؛ عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید(الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی –بیروت. )آلوسى این روایت را بدون هیچ حاشیه و نقدى نقل کرده و رد نکرده است که حکایت از پذیرفتن آن دارد.
سلیم بن قیس نیز می نویسد: با مشاهده ی این جریان( جسارت عمر)، ناگهان علی(ع) از جا بلند شد و یقه ی عمر را گرفت و او رامحکم کشید و بر زمینزد و به بینی و گردنش کوبید و خواست او را بُکشد....،که فرمایش پیامبر و وصیت او را به یاد آورد و فرمود: قسم به خدائی که محمّدرا به پیامبری ارج نهاده است، ای پسر صهاک (منظور عمر است) اگر نبود کتابیاز طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله(ص) کرده، می فهمیدی که نمی توانیداخل خانه ی من شوی!
در اینجا، عمر از دست علی آزاد شد و از مردم کمک خواست.( سلیم در کتاب اسرار آلمحمد(ص) فصل چهارم، صفحه 32

2)چرا بعد از شهادت همسر خود فاطمة الزهرا علیهالسلام انتقام او را نگرفت یا به فکر گرفتن انتقام نبود.؟
واقعیت این است که تحلیل برخی حوادث تاریخی بسیار مشکل است و هضم برخی رفتارها بسیار سنگین است. اما انگیزه های مختلف، انسان را به جایی می رساند که رفتارهای ناباورانه انجام دهد. در زمان پیامبر اسلام(ص) برخی رگه های مخالفت با سنت نبوی و دشمنی با اهل بیت از سوی برخی یاران پیامبر(ص) دیده می شد. مانند اعتراض در صلح حدیبیه، نافرمانی از شرکت در سپاه اسامه، توهین به پیامبر(ص) در هنگام نوشتن وصیت و... اما کسی باور نمی کرد که این تخلفات به جنایت تبدیل شود. در این باره توجه شما را به یک حدیث از امام علی(ع) و یک تحلیل درباره واقعه پشت در جلب می کنیم: روزی اشعث بن قیس گفت: یا علی! چرا شمشیر نکشیدی؟ علی(ع) به او فرمود:همه اهل بدر و پیش کسوتان مهاجر و انصار را به کمک خواستم ولی از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از اهل بیت خودم هم کسی نداشتم که با آن بتوانم حقم را بگیرم چون حمزه در احد به شهادت رسید و برادرم جعفر هم در موته شهید شد و کسی برایم نماند مگر دو نفر ذلیل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقیل. به خاطر نبودن یار و یاور حقم را گرفتند.» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از کتاب سلیم بن قیس). البته درباره رفتار و سیره معصومان(ع) از دو زاویه «پیش نگاه» و «پس نگاه» مى‏توان به قضاوت نشست. با نگرش «پیش نگاه» امامان - علیهم السلام - معصوم هستند و «قول، فعل و تقریر» آنان، به ویژه در مسائل مرتبط با امامت و هدایت جامعه، از هر گونه خطا و اشتباه مصون است. با پایبندى به این اصل اساسى باید به صحت رفتار و سیره امامان(ع) اعتقاد داشته، به مقدار توانایى در پى کشف اسرار و دلایل آن باشیم تا به عنوان الگو در زندگى خود به کار بندیم. بانگرش «پس نگاه» نیز مى‏توان به خردمندى و دوراندیشى امامان(ع) در موضع‏گیرى‏هاى آنان پى‏برد؛ زیرا رفتار و موضع‏گیرى امامان(ع)، با ملاحظه تأثیرگذارى در طول تاریخ و پیروزى نهایى حق بر باطل، تحقق مى‏یابد؛ اگر چه در زمان خودشان این پیروزى اتفاق نیفتد. با این نگاه، صبر و سکوت امام على(ع) فریادى رسا بر مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ است. سکوت حضرت، زمینه سوء استفاده دشمنان را خشکاند؛ چنان که ابوسفیان حاضر شده بود با امام على(ع) بیعت و علیه خلفا اقدام کند؛ اما امام على(ع) با آگاهى و دوراندیشى دست رد برسینه آن بدخواهِ مسلمانان زد. روزى دیگر امام على(ع) در پاسخ به حضرت فاطمه(س) فرمود: «اگر مى‏خواهى نام پدرت‏[رسول الله(ص)] همچنان باقى بماند، باید صبر کنیم». براساس روایتى دیگر، امام على(ع) فرمود: «به خدا قسم، اگر خطر نابودى دین و بازگشت کفر و پراکندگى مسلمانان در میان نبود، این گونه صبر نمى‏کردم». (بحارالانوار، مجلسى، ج‏32، ص‏61) این دو نمونه تاریخى و نمونه‏هاى فراوان دیگر حکایت از آن دارد که حساسیت زمانه اقتضا مى‏کرد، براى حفظ ظاهر اسلام، اهل‏بیت(ع) آن چنان صبر کنند و «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار بگذرانند. اما نکته مهم آن است که در کنار این صبر، باید حق و حقیقت در طول تاریخ آشکار بماند و سیاهى ظلم و خیانت براى همگان آشکار شود. هنر امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) آن بود که به گونه‏اى رنج را تحمل کردند که روسیاهى آن براى ظالمان در طول تاریخ قابل پاک شدن نباشد و وجدان هر انسان منصفى در طول تاریخ به حقانیت اهل‏بیت(ع) گواهى دهد. به عنوان یک اصل کلى مى‏توان گفت: «هرگاه اظهار حق بامظلومیت همراه باشد، ماندگارى آن بیش‏تر خواهد بود و هر چه مظلومیت بیش‏تر باشد، تأثیر آن حق در طول تاریخ پررنگ‏تر خواهد بود.» از این رو، کشاندن امام على(ع) براى بیعت و محنت‏هاى حضرت فاطمه(س) در این زمینه از جهت تاریخى و روابط زمینى یک «تحمیل» و ظلم آشکار بود، اما از جهت ملکوتى و آسمانى یک «انتخاب» به شمار مى‏آمد. به همین جهت، برخى اهل معرفت گفته‏اند: «على(ع) را نبردند بلکه خودش رفت؛ اما به گونه‏اى که در طول تاریخ ظلم غاصبان قابل انکار نباشد.»
همچنین بزرگان ما در پاسخ این پرسش که چرا حضرت على(ع) در این‏باره صبر کرد و با آن همه شجاعت دست به شمشیر نبرد و از حضرت زهرا دفاع نکرد و انتقام آنحضرت را نگرفت گفته اند؟ ممکن است چنین برداشتى صورت گیرد که تنها راه رسیدن به حق، استفاده از شمشیر و زور است و تنها مى‏توان با توسل به نیروى قهریه، بدون در نظر گرفتن شرایط و پیامدهایى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سیره پیامبران و به ویژه پیامبر گرامى اسلام(ص) نشان مى‏دهد که آن بزرگوار نیز هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبلیغ دین نبوده‏اند و حتى در بسیارى از اوقات ستم‏ها و ظلم‏هاى روا شده بر خود و پیروانشان را تحمل کرده‏اند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پیروانشان لازمتر مى‏دانسته‏اند، دست یابند.
پیامبر گرامى اسلام که اسوه حسنه ما مى‏باشد، همواره براى دستیابى به حق خود و پیروانشان تا آن زمان که مجبور نمى‏شده‏اند، دست به شمشیر نمى‏برده‏اند. و گاه مى‏شد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخیر مى‏انداخت و یا به خاطر مصالح مسلمانان به پذیرش پیمان‏هاى ظالمانه‏اى تن مى‏داد.
مثلاً تمامى مفسران درباره آیه «وَ أَنذِر عَشیِرَتَکَ الأَقرَبینَ» سوره شعرا، آیه 214. اتفاق نظر دارند که این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هیچ یک از اقوام و خویشان پیامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنیده بودند و این تأخیر سه ساله به علت شرایط زمانى و مکانى ویژه بوده است. مثال دیگر این که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پیامبر با کفار قریش پیمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پیمان‏نامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهیل بن عمرو، نماینده کفار قریش، گفت: این خدایى را که تو مى‏گویى، من نمى‏شناسم و تنها بنویس به نام خدا! پیامبر فرمود: همین را بنویس! پس پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنویس این قرارداد صلحى است بین رسول خدا و سهیل بن عمرو! سهیل گفت: اگر بر پیامبرى تو شهادت مى‏دادیم که با تو نمى‏جنگیدیم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنویس!
در مفاد این قرارداد چنین آمده بود که به مدت ده سال بین مسلمانان و کفار جنگى در نگیرد. و هر شخصى از کفار به پیامبر پناهنده شود، بازگردانیده شود؛ اما اگر از افراد پیامبر کسى به قریش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد این پیمان‏نامه هر چند به نظر برخی از صحابه ظالمانه و غیر قابل پذیرش بود، اما پیامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسیار ژرف‏تر از انعقادِ یک پیمان صلح آن را پذیرفت.
حضرت على(ع) نیز با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او، جامعه اسلامى را تهدید مى‏کرد از قیام و اقدام مسلحانه بر علیه ظالمان به حضرت زهرا خوددارى کرد، و با دشمنان خویش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در این جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهدید مى‏کرد، اشاره مى‏کنیم:

بسیارى از گروه‏ها و قبایلى که در سال‏هاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش‏هاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از این‏رو هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت‏پرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدینه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. اینان با گردآورى نیروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مى‏کردند، هرگز صحیح نبود که امام(ع) پرچم دیگرى به دست گیرد و قیام نماید.
حضرت على(ع) در یکى از نامه‏هاى خود به مردم مصر، به این نکته اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «آن گاه که پیامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهده‏دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‏خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یارى نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه‏اى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت‏تر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنیاست...

علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانى دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نیروهایى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نیروهاى آنان شکست خوردند.

خطر حمله احتمالى رومیان نیز مى‏توانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان درگیر شده بودند. از همین روى رومیان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى‏کردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(ع) دست به قیام مسلحانه مى‏زد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومى‏ها مى‏افتاد که از این ضعف استفاده کنند.
لذا در چنین شرایطی سکوت حضرت على(ع) همانند سکوت پیامبر است که گاهى براى مصلحت یا رفع فتنه سکوت مى‏نمود؛ مانند جریان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسین روزهاى حیات حضرت رسول(ص) که بعضى از حاضران (عمر) گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) یَهْجر»؛ (صحیح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفکر، بیروت). پیامبر هذیان مى‏گوید، یا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛ (صحیح مسلم، همان؛ صحیح بخارى، ج 7، ص 9، دارالفکر، بیروت). درد بر او غالب شده است و بیهوده حرف مى‏زند. تا جایى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بیرون بروند و از نوشتن صرف‏نظر کردند و سکوت فرمود.
امیر مؤمنان على بن ابى‏طالب(ع) نیز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگیرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفیل مى‏گوید: در روز شورا من در کنار آن خانه - محل شوراى شش نفره - بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنیدم که امام على(ع) مى‏فرمود: «زمانى مردم با ابوبکر بیعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عین حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بیعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مى‏خواهید با عثمان بیعت کنید، اما به خدا سوگند، من رضایت نمى‏دهم و اطاعت نمى‏کنم».
در نهج‏البلاغه نیز مى‏خوانیم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده‏اند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیرو مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیک‏تر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى‏ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى‏دیدم میراثم را به غارت مى‏برند».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.)
امام(ع) در جای دیگر می‌فرماید: «خوب مى‏دانید که من از همه کس به خلافت شایسته‏ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.)
آرى، حضرت على(ع) در برابر ظالمان و غاصبان کاری نکرد، تا زحمت‏هاى 23 ساله پیامبر و خون شهدایى چون حمزه، جعفر طیار و... به هدر نرود. ایشان به جهت حفظ اسلام از انتقام خودداری کرد تا اصل اسلام باقى بماند.
1. خطر مرتدین‏ 2. خطر مدعیان دروغین نبوت 3. خطر رومیان

3)چرا با قاتلان دختر رسول خدا (ص) میانه خوبی داشت؟ و به آنان مشورت می داد؟
این شبهه از شبهات عجیبی است که از بی سوادی مطلق این شبهه گران و دروغگو و مکار بودن بی حد و حصر آنها حکایت دارد, گو اینکه اینان کلمات امیرالمومنین به خصوص در کتاب شریف نهج البلاغه را نخوانده اند که گرفتار چنین توهماتی شده اند.شما در سوالاتان استناد به نهج البلاغه کرده بودید ، پس در جواب هم بد نیست خطبه شقشقیه از نهج البلاغه را که بیش از هفت سند در کتاب‌هاى شیعه و سنى دارد؛ ملاحظه کنیداین خطبه سراسر نشان می دهد که هیچ گونه رضایتی از امیر مومنان نسبت به خلفا وجود نداشته است و حضرت با بیان آن ، عدم رضایت خود را نشان داده اند.
ما به طور اختصار به برخی از مفاد این خطبه اشاره میکنیم:
شکوه از ابابکر و غصب خلافت
حضرت در این بخش در مورد زمان خلافت ابوبکر می فرماید:آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد ، در حالیکه می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دورآن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتواند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است. وبا دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!
بازی ابابکر با خلافت
تا اینکه خلیفهی اول به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.( سپس امام مَثَلی را با شِعری از اعشی عنوان کرد: ) مرا با برادر جابر،( حیان) چه شباهتی است؟( من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در در خانه بود!) شگفتا! از ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند.[ ابابکر بارها می گفت: مرا رها کنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم.] چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرمند گردیدند.

سپس حضرت به شکوه از خلیفه دوم پرداخته و زمان خلافت او را اینچنین توصیف می فرماید: سرانجام اولی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی(عمر) سپردکه مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا!مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا ، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آنکه روزگار عُمَر هم سپری شد.
شکوه از شورای عمر
سپس عمَر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم،و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت( سعد بن ابی وقاص که یکی از شورای شش نفره بود.) و دیگری دامادش ( عبدالرحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان، که حق« وِتو » در شورا داشت.زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد، ملاک ، رأی داماد عثمان است، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنت، عمَر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که: لو لا علی لهلک عمر " اگر علی نبود ، عمَر هلاک می شد") را بر حقیقت برتری دادو آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.( طلحه و زبیر که از رذالت و پستی بر امام شوریدند و جنگ جمل را بوجود آوردند.)
شکوه از عثمان
سپس حضرت به شکوه از خلیفه سوم پرداخته می فرماید: تا آنکه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد.( عثمان در سال 24 هجری به خلافت رسید و در سال 35 هجری کشته شد. تنها یک مرحله از اسراف بازیهای عثمان به شرح زیر است: به دامادش ، حارث بن حکم، هزار درهم و شترهای فراوان زکات آن سال، و زمین بزرگی که پیامبر(ص) وقف مسلمانان کرده بود بخشید. به سعید بن عاص بن امیه از طایفهی خود صد هزار درهم داد. به داماد دیگرش مروان بن حکم صد هزار درهم و به ابوسفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو میلیون و دویست هزار درهم، به زبیر پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم داد.برای خودش سی میلیون و پانصد هزار درهم، و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. بهیعلی بن امیه پانصد هزار دینار، و به عبدالرحمن شوهر خواهرش دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار داد.« الغدیر ج8 ص 286»)، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.
3 شکوه از عمر و ماجرای خلافت

اما در مورد مشورتهای حضرت علی علیه السلام با خلفا:
تمام آن چه که از آن با عنوان همکاری امیر مؤمنان علیه السلام با خلفا یاد می‌شود به سه دسته تقسیم می شود: 1. مشورت در امور قضائی ؛ 2. مشورت در امور دفاعی و جنگی ؛ 3. مشورت در مسائل علمی و حلّ مشکلات اعتقادی .
نقش امیر المؤمنین در این موارد حد اکثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائی طرف مقابل است که وظیفه هر مسلمانی است . حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشد ، باز هم وظیفه دارد که با نهایت امانت‌داری وی را راهنمایی کند ؛ چه رسد به این که اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشد.ابن حجر هیثمی به نقل از رسول خدا می‌نویسد‌ : در هر قرنی افراد عادلی از اهل بیت من در بین امتم خواهند بود که تحریف گمراهان ونسبتهای ناروا وباطل و تاویلهای نادانان را از دین پاک ودور می کنند، آگاه باشید! پیشوایان شما فرستادگان شما نزد خداوند می باشند، پس بنگرید که چه کسانی را می فرستید.(الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر الهیثمی (متوفای973هـ) ، ج 2 ، ص 441 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط) .
امیر مؤمنان علیه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا صلی الله علیه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را غصب کردند ؛ ولی این موضوع دلیل نمی‌شود که به دیگر وظایف خود عمل نکند ؛ زیرا گاهی تدبیر‌ها و تصمیم‌گیری‌های غلط خلفا سبب می‌شد ، اساس اسلام به خطر بیفتد ؛‌ در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانم کاری‌ها شود ؛ مثلاً در قضیه جنگ نهاوند ، پادشاه ایرانیان لشکر عظیمی را برای نابودی اسلام فراهم کرده بود و اگر تدبیر امیر مؤمنان علیه السلام نبود‌ ، نه تنها لشکر عمر که به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بین می‌رفت .در چنین موقعیتی امیر المؤمنین علیه السلام وظیفه دارد که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند ؛ چون وظیفه او همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است .
دخالت‌های امیر مؤمنان علیه السلام در امور قضائی در مواردی بود که عدم آگاهی خلفا به پیش پا افتاده ترین احکام اسلامی سبب می‌شد که حقی از بی‌چاره ای ضایع و به مظلومی از مسلمانان ظلم شود . در حقیقت آن‌ها پناهی جز امیر المؤمنین علیه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمی‌کرد ، به یقین راهی برای استیفای حقوقشان نمی یافتند.
برای روشن تر شدن مطلب فقط به یک مورد از دخالت‌های امام در امور قضائی اشاره می‌کنیم: ابن عباس می گوید : زن دیوانه ای را که زنا کرده بود نزد عمر آوردند ، با عده ای مشورت کرد و سپس دستور داد سنگسارش کنند . هنگامی که او را برای اجرای حدّ می بردند ، از کنار علی علیه السلام عبور کردند ، فرمود : این زن چه کار کرده است ؟ گفتند : دیوانه ای است از فلان قبیله که زنا کرده است وعمر دستور به رجم وی داده است . فرمود : او را بر گردانید ، سپس نزد عمر آمد و فرمود : مگر نمی دانی از سه نفر تکلیف بر داشته شده است : 1. دیوانه تا زمانی که عاقل شود ؛ 2. انسان خوابیده تا بیدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ برسد. عمر گفت : آری ، شنیده ام ، فرمود:پس این زن را رها کن ، عمر او را آزاد کرد و شروع به تکبیر گفتن نمود . (سنن أبی داود ، سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی (متوفای275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، کِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب فی الْمَجْنُونِ یَسْرِقُ أو یُصِیبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفکر ، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید ؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفای463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجیل - بیروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : علی محمد البجاوی ).
مواردی از این قبیل به روشنی اثبات می کند که حضور امیر مؤمنان علیه السلام نقش تمام کننده‌ای در احیای احکام الهی داشته و از طرفی پشتوانه‌ای محکم بر احقاق حقوقستمدیدگان وجلوگیری از ظلم وستمگری داشته است.
مشورت‌ها و همکاری‌های امیر مؤمنان با خلفا در زمینه‌های دفاعی و جنگی نیز منحصر می‌شود به مواردی که بحران‌های سیاسی و نظامی ـ به خاطر سوء تدبیر حاکمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامی را به خطر می‌انداخته است ، بنابراین نباید این گونه راهنمائیها و همکاری‌ها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضایت از آن‌ها گذاشت ؛ زیرا آن حضرت در حقیقت از ثمره بیست و سه سال زحمت طاقت فرسای رسول خدا و جانفشانی‌های خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهبانی می‌کرد ، نه از حکومت خلفا یا تأیید لشکر کشی‌ها و جنگ‌های خلفا
آمار مشورت‌های خلفا با امیر مؤمنان علیه السلام :
توجه به تعداد نظر خواهیها و مشورت و در خواست کمک فکری از امیر مؤمنان علیه السلام ، از یک طرف نشان دهنده درماندگی خلفا در حلّ مشکلات و نیازمندی آنان به دانش و تجربه امیر مؤمنان است، و از طرفی محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهی است که گویای ارتباط اندک و دور بودن از خلفا است.محقق معاصر شیخ نجم الدین عسکرى در کتاب «علی والخلفاء» می نویسد: ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته‏ است. (علی والخلفاء ، ص 73 – 97). از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احکام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است . گفتنى است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است . در 9 مورد باقیمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2 مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است. حال آیا صحیح است که بگوییم : ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهاى مهم با على علیه السلام مشورت مى‏کرده و علی علیه السلام مشاور وی بوده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر علیه السلام مراجعه داشته است . (علی والخلفاء ، ص 99 – 333 ). از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام على علیه السلام، 59 مورد امور قضایى ؛ 21 مورد پرسش‏هاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است . جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام علیه السلام مراجعه ابتدایى و مستقیم داشته است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضایى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است. در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ یعنى در 42 مورد با این که دسترسى به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است . با توجه به نکات یادشده آیا صحیح است ادعا شود که عمر پیوسته در مشکلات و گرفتارى‏ها به امیر مؤمنان مراجعه مى‏کرد و این دو ارتباط خوبی با هم داشته اند؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.(علی والخلفاء ، ص 335 – 345 ). از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان : أوّلاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛ثانیاً: 3 مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .جالب این در یکى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّک لکثیر الخلاف علینا». (مسند أحمد، ج 1 ص 100 ).
با توجه به مطالبی که گفته شد به این نکته کاملا پی بردید که مشاوره امیرالمؤمنین در چه شرایطی و به چه خاطر بوده است.




مطلب بعدی : عید واقعی