???? ?????? ???? ?????? ???? ???? ????(?) ???
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هادی صالحین
درباره ما
جستجو

کارنامه عملیات
جنگ دفاع مقدس
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ارسال شده در دوشنبه 92/8/27 ساعت 1:40 ع توسط هادی صالحین


 

4)چرا همواره از عمر تعریف و تمجید می کرد ؟
اولا همانطور که در آدرسی که خود شبهه گر نقل کرده(نهج البلاغه فیض خطبه 219ص721) دقت بفرمایید , مرحوم فیض در این باره اصل ماجرا را روشن نموده و می نویسد:ازسخنان آنحضرت علیه السّلام است (درباره عمر که از راه توریه فرموده؛یعنى درظاهر مى‏نماید که او را ستوده،ولى باطنا توبیخ و سر زنش نموده‏). یعنی امیرالمومنین این فرمایش را توریتا فرموده و در اصل خلیفه دوم را توبیخ کرده است.
ثانیا ملاک برای ما تنها یک شرح از نهج البلاغه نیست بلکه با دقت در شروح دیگر به مطالب جالبی بر می خوریم مثلاصبحی صالح ، از علمای اهل سنت که وی نیز شرحی بر نهج البلاغه نوشته, میگوید مراد یکی از اصحاب حضرت علی (ع) بوده است( نهج البلاغة ، صبحی صالح ، خطبه 228 ، ص 350 ).پس آن چه که به حضرت علی (ع) نسبت می دهند که در این خطبه از عمر تعریف کرده درست نیست و نامی از عمر در خطبه نیست.
ثالثا: علی (ع) در خطبه سوم نهج البلاغه، عمر را مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى می داند و میگوید: سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى ها و اعتراض ها شدند،و من در این مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم.
رابعا : بنا به نقل صحیح مسلم نظر امام علی (ع) در باره ابوبکر و عمر این بود که آنان دروغگو ، گناهکار ، حیله گر و خیانتکار بودند . (صحیح مسلم : ج 5 ص 52 ح 4468.)

5) چرا حضرت علی حتی در ایام خلافت و حکومت خود هیچگاه از شهادت همسر خود توسط عمر یادی نکرد ؟
اولاً: در خطبه 203 نهج البلاغه آمده که علی (ع) به هنگام دفن حضرت زهرا (س) فرمود:
أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم، شب زنده دارى است، تا آن روز که نزد خدا بروم .
ثانیاً: علی (ع) در دوران حکومتش نزد سلیم بن قیس از شهادت حضرت زهرا یاد کرد و فرمود: فاطمه (س) از دنیا رفت در حالى که اثر تازیانه در بازویش مانند بازوبند باقى مانده بود. )کتاب سلیم بن قیس ، ص674 . )
ثالثاً: ابن عباس میگوید:علی (ع) در جنگ صفین از کتابى که به املای پیامبرو به خط خودش بود برایم خواند که چگونه حضرت زهرا علیها السّلام شهید شد )کتاب سلیم بن قیس الهلالی ، ص915 .)

6( چرا حضرت علی (ع) سه تن از فرزندان خویش را به نامهای ابوبکر ، عمر ، عثمان نامگذاری کرد ؟
اولاً : این نامها آن زمان مرسوم بود، ابن حجر عسقلانی در الإصابة نام 21 نفر از صحابه را میآورد که اسم آنها عمر و 26 نفر عثمان و سه نفر ابوبکر بوده .
ثانیاً : نام برخی از اصحاب ائمه (ع) ، یزید بن حاتم ، یزید بن عبد الملک ، یزید بن عمر بن طلحه و ... . آیا آنها به خاطر علاقه به یزید بن معاویه ، بود؟ .
ثالثاً : ابوبکر که کنیه یکی از فرزندان علی (ع) هست ، نام او محمد بوده. )التنبیه والاشراف ص 297، الارشاد ج 1 ص 354 . )و حضرت به خاطر علاقه خود به عثمان بن مظعون ، نام فرزندش را عثمان گذاشت. )مقاتل الطالبیین ، ص 55 و تقریب المعارف ، ص 294. )
و عمر بن الخطاب به دلیل خشونت ذاتی که داشته ، نام فرزند علی (ع) را همنام خود قرار داد وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علیّ بإسمه . )أنساب الأشراف ج 1 ص 192، تهذیب التهذیب ج 7 ص 427. )هم چنین نام تعدادی از مسلمانان را نیز تغییر داد. (اسدالغابة ج 3 ص 284، طبقات ج 6 ص 76 ، الاصابة ج 5 ص472. )
رابعاً : اگر نامگذاری نشانه روابط خوب هست ، چرا خلفاء هیچ کدام از فرزندان خود را علی وحسن و حسین (ع) نامگذاری نکردند.

7.) راستی چرا حضرت علی دختر خود به نام ام کلثوم را از همان همسر شهیدش بدنیا آمده بود ، به نکاح قاتل همسر خود درآورد ؟
از موضوعات سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(علیها السلام) با خلیفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگیز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کنار گذاشتن امیرمؤمنان على(علیه السلام) از خلافت و یورش به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) است. مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث تأسف برانگیز و اندوهبار، خلیفه دوم نقش اساسى و تأثیرگذار داشت; از این رو، این سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خلیفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ایجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(علیه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آیا اصلا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پیش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنین امرى را دلیل بر انکار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نیز غیر واقعى مى دانند. در حالى که مى دانیم، اصل یورش به خانه آن حضرت و توهین به بانوى بزرگ اسلام و على(علیه السلام) جاى تردید نیست و تهدید به آتش زدن خانه براى اجبار به بیعت نیز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نیز آورده اند این تهدید عملى شد.( رجوع کنید به کتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، شماره 2) و کتاب «یورش به خانه وحى» تألیف آیت الله جعفر سبحانى ) عالمان مکتب اهل بیت نیز در کتب تاریخى و حدیثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و این مسأله میان شیعیان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج 43)، با این پیش فرض باید سراغ سؤال فوق رفت که آیا دختر فاطمه(علیها السلام)در زمان خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنین امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ این پرسش را باید در چند محور مورد بررسى قرار داد:
اوّل: امّ کلثوم کیست؟ _دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج _سوم: تأمّلاتى پیرامون این ازدواج
_چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه _پنجم: تهدیدها و ضرورت ها
اوّل: امّ کلثوم کیست؟
ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در اسدالغابه و شیخ مفید در ارشاد، امّ کلثوم را به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(علیهما السلام) دانسته اند.( . الاستیعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام کلثوم). استیعاب تصریح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) متولد شد; اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفید، ج 1، ص 354 )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نیز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند که در کودکى سقط شد و وفات یافت.( تاریخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89).نام امّ کلثوم در موارد متعدد و حساس از تاریخ امیرمؤمنان تا زمان امام حسین(علیهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش امیرمؤمنان على(علیه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود(بحارالانوار، ج 42، ص 226) و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنید، بى تاب شد و گریه کرد و امیرمؤمنان(علیه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرک، ص 223).در سفر تاریخى امام حسین(علیه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نیز همراه برادرش بود و آنجا که امام حسین(علیه السلام) براى خداحافظى به خیمه آمد و از زنان حرم خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکینه، فاطمه و زینب نام برد و فرمود: (یا سکینة، یا فاطمة، یا زینب، یا امّ کلثوم علیکنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج 45، ص 47).در ماجراى اسارت نیز نام امّ کلثوم دیده مى شود. او در کوفه پس از زینب کبرى(علیها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد(همان مدرک، ص 112) و در شام، پس از رسوایى یزید و آنگاه که یزید به ظاهر درصدد جبران جنایات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: این اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگیر; پاسخ داد: «یا یزید، ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخی وأهل بیتی وتُعطینی عوضهم; اى یزید چقدر بى حیا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنایت عظیم را جبران کنى؟!)».( همان مدرک، ص 197).مطابق برخى از نقل هاى تاریخى ام کلثوم در زمان حکومت معاویه و امارت سعید بن عاص بر مدینه (قبل از سال 54) وفات یافت.( اعیان الشیعه، ج 3، ص 485) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز وفات او را زمان امام حسن(علیه السلام) مى دانند(الاستیعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387) ولى با پذیرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا باید وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص 238-247).
دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خلیفه دوم، همواره در میان نویسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(شیخ مفید در یک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است (المسائل السرویة، ص 86)، ولى در کتابى دیگر آن پذیرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العکبریة، ص 62-61). علاّمه سیّد ناصر حسین موسوى هندى نیز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم این ازدواج را ردّ کرده است)،وبرخى وقوع آن را پذیرفته اند، یعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاریخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 149) و بعضى نیز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زید بن عمربن الخطاب(تهذیب الاحکام، ج 9، ص 362، ح 15) و برخى دخترى به نام رقیه را نیز افزوده اند. (طبقات الکبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8 ، ص 465 ; الاستیعاب، ج 4، ص 1956).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخیر را پذیرفته اند و در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آن را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آینده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ایستادن امام در نماز میّت در برابر جنازه زن و مرد) نیز به آن استناد کرده اند.( المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348; المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395). سیّد مرتضى معتقد است این ازدواج پس از تهدیدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختیار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج 3، ص 149).علامه شوشترى نیز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذیرد.( قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216).ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پیش از وقوع زفاف، عمر از دنیا رفت.( بحارالانوار، ج 42، ص 91). بنابراین، چهار نظر درباره این ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ کلثوم نداشت. دوم اینکه دخترى به این نام داشت، ولى با خلیفه دوم ازدواج نکرد. سوم آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اینکه ازدواج به صورت کامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.
سوم: تأمّلاتى پیرامون ازدواج
هر چند جمعى تحقّق این ازدواج را پذیرفته اند و از نظر روایتى و تاریخى آن را قبول کرده اند، ولى از نظر درایتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل برانگیز است:

<** ادامه مطلب... **>

پیرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسیار زشت و زننده و دور از شأن یک مسلمان متشرّع است. نمونه هایى از آن را نقل مى کنیم:
الف) ابن عبدالبر در استیعاب نقل مى کند: «عمر به على(علیه السلام)گفت: امّ کلثوم را به همسرى من در بیاور، که من مى خواهم با این پیوند به کرامتى که احدى به آن نرسیده است، دست یابم!! على(علیه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم... امام(علیه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: این پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نیز پیام امام(علیه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسندیدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!
امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خلیفه نبودى، بینى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدى فرستادى!».( الاستیعاب، ج 4، ص 1955؛ فراموش نکنید که این سخن از یکى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل دیگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خلیفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!).( الاصابة، ج 8، ص 465).
ج) خطیب بغدادى زشت تر از این را در کتاب خود نقل کرده و مى نویسد: در پى درخواست عمر، على(علیه السلام)دخترش را آرایش کرد و او را سوى عمر روانه کرد; وقتى که عمر او را دید، برخاست و ساق پایش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسندیدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پایم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسندیدم!!( تاریخ بغداد، ج 6، ص 180).
راستى این نقل ها چقدر ناخوشایند است! پدرى مانند على(علیه السلام)دخترش را بدین صورت نزد بیگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر نیز آرام باشد!!
آیا این عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنین حرکاتى همچنان صدمه نمى بیند و سدّ محکم «عدالت صحابه!» با این نوع کارها رخنه اى نمى پذیرد که آن را در کتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى که این نقل ها را دیده، بسیار برآشفته و مى نویسد: «به خدا سوگند این کار قبیح است، حتى اگر آن دختر، کنیزکى بود نیز چنین کارى جایز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزاید: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جایز نیست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذکرة الخواص، ص 321)
روشن است که چنین نقل هایى را نه شیعیان مى پذیرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاریخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این نوع نقل هاى رکیک روى آورده و پیرامون این ازدواج داستان سرایى ها کرده اند!

همان گونه که نقل شد، یعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نیز در طبقات مى نویسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جاریة لم تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسیده بود». (طبقات الکبرى، ج 8، ص 338). ابن جوزى نیز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نویسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج کرد که وى به سنّ بلوغ نرسیده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 500)، و در نتیجه سال هفدهم باید سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(علیه السلام) که او را کودک دانست و سخن دیگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسیده بود، نقل ذهبى نادرست است و نباید سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسیده باشد)، و لذا امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت; آیا پذیرفتنى است که على(علیه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضایت ـ به نکاح پیرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى حدود 50 سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواریخ نیز نقل شده است که على(علیه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبیّة; او کودک است».( طبقات الکبرى، ج 8 ، ص 339) آیا با این حال راضى به این ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(هر چند فاصله سنّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)با برخى ازهمسرانش نیز زیاد بود، ولى مى دانیم آنها با افتخار به همسرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مى آمدند و گاه پیشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(علیه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).

تندخویى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا که وقتى به خلافت رسید، نخستین کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت این بود: «أللّهم إنّی شدید ]غلیظ[ فلیّنی، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوى ساز! و من بخیلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرک، ج 3، ص 208).ولى گویا این حالات ـ طبق نقل روایات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زیرا از تاریخ استفاده مى شود که به همین دلیل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگارى کرد، در حالى که او کوچک بود. عایشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نیازى به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بى میلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العیش، شدید على النّساء; آرى، زیرا او در زندگى سخت گیر است و نسبت به زنان نیز با خشونت برخورد مى کند».( تاریخ طبرى، ج 4، ص 199، این مطلب در کامل ابن اثیر (ج 3، ص 54) نیز آمده است)، مشاهده مى کنیم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نیز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل دیگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج کسى در آیم که تندى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ولأصیحنّ به; به خدا سوگند اگر چنین کنى من کنار قبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى روم و در آنجا فریاد مى زنم».( الاستیعاب، ج 4، ص 1807)،همچنین مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثیر، هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره; او عبوس و خشمگین وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خیرش اندک است»(انساب الأشراف، ج9،ص 368 ; تاریخ طبرى،ج 4،ص 400; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 55.)بنابراین، چگونه مى شود امام على(علیه السلام) ـ با رضایت و طیب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟

ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(علیه السلام)خواستگارى کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هیچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد کرد». على(علیه السلام)نیز پذیرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبریک بگویید! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزویج با دختر على(علیه السلام). زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «کلّ نسب و سبب سیقطع یوم القیامة إلاّ نسبی وسببی; هر نسب و سببى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خویشاوندى با من» لذا خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم».( الاصابة، ج 8، ص 467. همچنین ر.ک: الاستیعاب، ج 4، ص 1955)، ابن اثیر این عبارت را آورده است که عمر گفت: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.( اسدالغابة ، ج 6، ص 387)،مطابق نقل یعقوبى، عمر علّت این درخواست را به خود على(علیه السلام)نیز گفت.( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 149)،بیان این انگیزه از سوى خلیفه دوم نیز بعید است و تصوّر نمى کنیم که وى را چنین انگیزه اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند; زیرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى که على(علیه السلام) براى بیعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حرکت کرد، در حالى که فتیله اى آتشین در دست داشت. فاطمه را نزدیک درِ خانه ملاقات کرد; فاطمه(علیها السلام) وقتى عمر را با آتش دید، فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابی; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه (ج 4، ص 259) شبیه همین ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتیبه دینورى: عمر دستور داد هیزم بیاورند و آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهدید کرد، از خانه بیرون بیایند و بیعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «یا ابا حفص! إنّ فیها فاطمة; اى اباحفص (کنیه عمر است) فاطمه داخل این خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامة والسیاسة، ج 1، ص 30)، طبرى نیز حمله به خانه على(علیه السلام) و تهدید به سوزاندن خانه را آورده است.( تاریخ طبرى، ج 3، ص 202)، آیا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است (فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها).( مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبیه به آن صحیح بخارى، ج 6، ص 158)، بنابراین، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به یقین براى انتساب به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت روز رستاخیز نبوده است; بلکه انگیزه هاى دیگرى داشته است!
چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه
کتب اهل سنت به طور گسترده این ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش هایى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد همه آنها ـ طبق معیارهاى خود اهل سنت نیز ـ ضعیف است.( ر.ک: ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آیت الله سید على حسینى میلانى)، در صحیح بخارى نیز اشاره اى به این ماجرا شده است.( صحیح بخارى، ج 3، ص 222، کتاب الجهاد والسّیر)، بسیارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در این کتاب آمده است را صحیح مى دانند، ولى در سند این حدیث در صحیح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثیق شده است، ولى از نقل هاى تاریخى بر مى آید که او با بنى امیه و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) همکارى نزدیک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شاید به همین علّت ماجراى این ازدواج در صحیح مسلم ـ با آنکه پس از صحیح بخارى نوشته شده ـ نیامده است. علاوه بر آنکه صحیح بخارى به آن علّت که حدیث متواتر غدیر را در کتاب خود نیاورده و حدیث متواتر ثقلین را از قلم انداخته (با آنکه دیگر کتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد اندیشمندان منصف و صاحب نظران غیر متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بیت(علیهم السلام)گذشته را نادیده بگیرد. جفاهاى او نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) براى همه اندیشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى یک حدیث از امام حسن(علیه السلام) نیاورده است، همچنین از امام صادق(علیه السلام) تا امام عسکرى(علیه السلام)حدیثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه روایاتى نقل مى کند. به هر حال، یک محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.
در کتاب هاى روایى امامیه این ماجرا اینطور نقل شده است: کلینى در کافى از معاویة بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(علیه السلام)پرسیدم: درباره زنى که شوهرش از دنیا رفت، آیا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و یا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ علیّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بیته; على(علیه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( کافى، ج 6، ص 115، ح 1)، شبیه همین روایت را سلیمان بن خالد نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند(همان مدرک، ح 2); ولى روشن نیست که آیا این امّ کلثوم فرزند على(علیه السلام) بوده است، یا ربیبه آن حضرت و یا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذیرش این دو روایت، در دو روایت دیگر کتاب کافى سبب این ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.




مطلب بعدی : عید واقعی